Paigard News Agency – خبرگزاری پیگرد

خبرگزاری پیگرد, انعکاس رویداد های افغانستان, منطقه و جهان

به مناسبت سال روز تولد استاد عبدالرحیم ساربان

1 min read

خبرگزاری پیگرد:افغانستان
نوشته شده توسط:حامیه نادری
سه شنبه ۷ حمل ۱۴۰۳

عبدالرحیم ساربان “محمودی” فرزند پير محمد (مشهور به آكه پيروی قندهار)، در هفتم حمل سال ۱۳۰۸ خورشیدی در كوچۀ علی‌رضاخان در کابل زاده شد. پدرش برنج فروش بود و با خانوادۀ دکتر عبدالرخمان محمودی، شخصيت مبارز و مشــروطه‌خـواه افغـانســتان نســبت ســببـی داشــت.

دوران کودکی او از لحاظ معیشتی اندکی آسوده بود، شاید هنوز نمی‌فهمید که مسیر سرنوشت او به کدام‌سو کشیده خواهد شد، و راهی که بعدها مسیر زنده‌گی او را مشخص کرد به کجاها او را با خود خواهد برد. و این‌ها همه شاید بسته‌گی به اوضاع سیاسی و اجتماعی کشور داشت.

با موسیقی، این پدیده‌یی غریب در کشورِ سراپاسنتی و مذهبی هنوز آشنا نشده بود که روزی با مادر به سویِ کوچۀ خرابات می‌رود و در آن‌جا نواهای موسیقی به گوش‌های عبدالرحیم کودک می‌رسد و اندکی بر دلش می‌نشیند. شاید نمی‌داند که روزگاری نامش با این پدیده گرهِ محکمی خواهد خورد و کم کم ترانه‌های کوچۀ خرابات روی لبانش جاری می‌شود و به دلش شیرینی می‌کند.

روزها می‌گذرد و این ترانه‌ها روی لبان او به پخته‌گی می‌رسند، در حافظه‌اش می‌نشیند و هرگز فراموش نمی‌شوند.

او بعدها که شامل «مکتب متوسطه قاری عبدالله» گردید دیگر با ترانه‌های کودکی‌اش اُنس گرفته بود، هر از گاهی در هرجایی که ممکن بود آن ترانه‌ها را با خود زمزمه می‌کرد و شیرینی صدایش را با دل و جانش حس می‌کرد. او در گفت‌وگویی با رادیو افغانستان از شیرینی آن روزهای کودکی و زمزمه‌ها و خلوت‌هایش با ترانه‌های کودکی چنین می‌گوید: «روزی در حمام با آواز بلند می‌خواندم، آقای نکهت همسایۀ روبه‌روی خانۀ ما، متوجه آواز من شد و برایم گفت اگر تو را در روحی روزنه به خاطر آوازخوانی روان کنم می‌روی؟ مه هم گفتم چرا نی.» و همین‌جاست که عبدالرحیم جوان به کمک وزیرمحمد نکهت یکی از پیش‌کسوتان تیاتر کشور راهی سینمای معارف یا همان «پوهنی ننداره» می‌شود.

پس از آن، او ازین طریق با استاد فرخ افندی آشنا می‌شود، کسی که در آن زمان استعدادهای زیادی را در موسیقی افغانستان شناسایی و تربیت کرد. استاد افندی به ساربان جوان نیز اساساتِ موسیقی را می‌آموزاند و عبدالرحیم محمودی «ساربان» نخستین آهنگش را با شعر ابوالقاسم لاهوتی «تا به کی ای مه لقا دربه‌درم می‌کنی» آغاز می‌کند. و این آهنگ خیلی زود به گوش مردم می‌رسد و مورد پسندشان قرار می‌گیرد.

ساربان متعلق به خانواده‌ بزرگِ «محمودی» و خواهرزادۀ داکتر عبدالرحمان محمودی بنیان‌گذار «حزب خلق» و یکی از محبوب‌ترین چهره‌های مشروطه‌خواهی در کشور است. هرچند از این که عبدالرحیم محمودی «ساربان» مسیرش را متفاوت از بقیه اعضای خانواده انتخاب کرده، برخی‌ها را متعجب می‌سازد ولی هنرِ او نیز خالی از جوهرِ مبارزه و ایستاده‌گی در برابر نظامِ مستبد شاهی نیست.  ساربان کار هنری‌اش را با اشعارِ ابوالقاسم لاهوتی شاعرِ دگراندیش و مبارزِ ایران شروع کرد و بعدها صدایش با شعرهای ملک‌الشعرا محمدتقی بهار گره خورد، و اشعار این دو شاعر نامدار معاصر ایران خالی از مضمون سیاسی- اجتماعی و مفاهیم انقلابی نیست. در وضعیتی که شاه را به مثابۀ «سایۀ خدا» می‌دیدند و حرفش چون قانون بالای مردم تطبیق می‌شد در یکی از تیاترهای معارف این شعر ملک‌الشعرا بهار را خواند: «من نگويم كه مرا از قفس آزاد كنيد.»

این شعر در عصری که از دموکراسی و آزادی بیان هیچ خبری نیست آن‌چنان در دلِ مردم می‌نشیند و ناگفته‌های شان را بیرون می‌کند که همه‌گان از جاهای‌شان بلند می‌شوند و برایش دست می‌زنند. تا این‌که این ماجرا به گوش دم و دستگاهِ شاه می‌رسد و همین اجراست که سرنوشت ساربان جوان را با سایر «محمودی‌های» مبارز که در زندان‌های شاهی در بند اند یک‌سان می‌سازد. و  پس از آن، دیگر صدای ساربان، برای مدت طولانی از رادیو افغانستان پخش نمی‌شود و برنامه‌های «تیاتر و موسیقی» را قدغن می‌کنند.
ساربان تا پنج سال دیگر نمی‌تواند صدا بلند کند و بخواند. صدای او از سوی نظام شاهی خطر پنداشته می‌شود تا مبادا باعث بیداری جامعه‌یی درخواب رفته شود.

در آن زمان محدودیت‌های زیادی در زنده‌گی مردم وضع شده بود و هر صدایی که باعث بیداری مردم می‌شد را خیلی زود سرکوب می‌کردند تا دیگر حرف دل مردم را از حنجره فریاد زده نتواند. و ساربان هم یکی از آن صداهایی بود که از راه موسیقی اعتراض می‌کرد، تا مردم را بیدار کند اما راه حنجره‌یی او را هم برای مدتی بستند.

ساربان در پنج سال سکوت که شدیداً صدمۀ روحی دیده و به خاطرِ امرار معیشت دوباره به دکان برنج‌فروشی پدر رو آورده بود، بارِ دیگر با وساطت رشید جلیا، یکی از پیش‌گامان تیاتر که با صدای ساربان از قبل آشنایی داشت شامل تیاتر شد. او در آن زمان در تیاتر معارف میان دو پردۀ یک نمایش نامه آواز می‌خواند.

پس از همین وقفۀ پنج ساله و بازگشت به صحنه موسیقی بود که با نام ساربان، بار دیگر صدایش را به گوش مردم و علاقه‌مندانش رساند و از همین‌جا به «ساربان» معروف شد.

اما این‌بار فضل احمد نی‌نواز آهنگساز معروف او را با این شعر ابوالقاسم لاهوتی «خورشید من کجایی سرد است خانه من» روی صحنه بُرد. شعری با درون مایۀ اعتراضی؛ اما از مایهۀ اعتراضی آن کسی چیزی ندانست و حتا تا امروز هم این آهنگ را به عنوان آهنگِ عاشقانه می‌پندارند. قابل یادآوری است که همکاری شادروان نینواز، پس از همین آهنگ با ساربان آغاز می‌شود و برای او آهنگ‌های بیش‌تری می‌سازد.

پس از آن، ما می‌بینیم که ساربان، دیگر جایگاهش را در موسیقی افغانستان ثابت کرده است و آهنگ‌سازان دیگری نیز چون مرحوم استاد سلیم سرمست، مرحوم استاد جلیل احمد زلاند، عبدالوهاب مددی، حفیظ‌الله خیال و یک تعداد دیگر برای ساربان آهنگ می‌سازند.

دهۀ دموکراسی با کنار رفتن محمد داوود خان، نخست‌وزیر افغانستان از قدرت آغاز شد. و هنرمندان نیز اندکی فضا و دست باز پیدا کردند تا آن‌چه را که تا کنون در چانتۀ خود پنهان کرده بودند بیرون آورده به مردم تازه از خواب بیدار شده پیشکش کنند. از این میان می‌توان به نینواز اشاره کرد که نسبت به هر خواننده‌یی دیگر چشمش را بیشتر به ساربان و احمدظاهر دوخته بود تا داشته‌هایش را از گلوی این دو خوانندۀ نامدار به گوش مردم برساند.

آغاز ۷ ثور ۱۳۵۷ و تغییر نظام، موسیقی را در کشور صدمه زد و هنرمندان را نیز مثل سایر افراد جامعه داغدار ساخت. افراد زیادی از اقشار مختلف راهی زندان‌ها شده و سانسور آثار هنرمندان دوباره آغاز شد، دسته‌دسته از روشنفکران و معترضان بدون محکمه به دام مرگ سپرده شدند، فضای نسبتاً آرام اجتماعی به هم خورد و بزرگان موسیقی کشور ما که با دم و دستگاهِ حزب دموکراتیک خلق میانۀ خوبی نداشتند به بهان‌های مختلف از بین برده شدند.

استاد فضل احمد نینواز را از خانه‌اش بیرون کرده بردند و تا امروز هم از او اثری نیست. احمدظاهر در یک حادثۀ گُنگ ترافیکی از بین رفت و پردۀ از ابهام ماجرای مرگش را پوشاند و در کُل فضای اندک سر گرفته موسیقی در کشور صدمۀ جدی دید.

با این که ساربان خوانندۀ معروف و محبوبی بود اما حتا یک پایه تلویزیون در خانه نداشت. بعدها ریاست موسیقی رادیو تلویزیون افغانستان از طریق غوث زلمی در مصاحبه‌یی که با او انجام می‌دهند یک پایه تلویزیون و یک پایه رادیو را برایش هدیه می‌دهند تا به مردم نشان بدهند که ما به هنرمندان کشور و خاصتاً ساربان ارج می‌گذاریم.

ساربان در سال ۱۳۶۸ خورشیدی دچار بیماری فلج ‌شد و دیگر نمی‌توانست به‌فعالیت هنری‌اش ادامه دهد. پس از سال ۱۹۹۲ میلادی که درگیری‌های گروهی سبب ویرانی کابل گرديد، ساربان و خانوادهه‌اش به پیشاور پاکستان مهاجرت کردند.] اما فريبا آتش چنين وصف حال او را می‌گويد:

“در سال ۱۳۶۴ بیماری فلج دامنگیرش شد و همچو موریانه آرام آرام از پایش افگند و از فعالیت‌های هنری‌اش کاست.

در سال ۱۳۶۸ درد تلخ‌تری که مرهمی نداشت سراغش را گرفت. آری درد غربت بود… ساربان با این درد صدایی از گلویش برنخاست که بگوید: “دیشب بخدا خمار بودم، سر مست دو چشم یار بودم” و یا شاید در دل می‌گفت: “ثریا چاره‌ام کن”. [بدين‌گونه بود که] گل‌های شگوفای هنرش خشکیدن گرفت و پر پر شد. تا اینکه ساعت چهار هفت حمل سال ۱۳۷۳ هجری شمسی دست سیاه مرگ او را با خود برد و کاروان موسیقی افغانی را بی‌ساربان ساخت و خاطر اهل قافله را در کشور و کوچه‌های تاریک غربت پيشاور پاکستان پریشان.”

سرانجام، ساربان، روز هفتم حمل ۱۳۷۳ خورشيدی در شهر پيشاور پاكســتان، در ۶۵ سـالگی درگذشــت و مدفن [مؤقت] او در اکابابای پیشـاور بود که روز دوشنبه ۱٢ دسامبر ٢٠٠٦ ميلادی جسد او به کابل انتقال يافت و در زادگاهش به خاک سپرده شد

Copyright © Paigard News By Master Technology | Newsphere by AF themes.